من هم به شما تبریک می گویم. گفته می شود اصول دین (و به نظر من کلیت آن) تحقیقی است و نه تقلیدی. یعنی به راه دین پدر و مادر رفتن ارزش چندانی ندارد. توزیع ادیان و مکاتب فکری در جهان، قبل از هر چیز دیگر، یک توزیع جغرافیائی است. همانطور که خودتان هم فرموده اید، اگر شما در یک کشور دیگر به دنیا آمده بودید، به احتمال 99.999 درصد، دست کم در ظاهر، دین رایج همان کشور را داشتید. به احتمال بسیار بسیار زیاد، اگر در کره شمالی به دنیا آمده بودید، شما هم برای مرگ کیم جونگ ایل، به شدت اشک می ریختید و معتقد بودید هوائی که تنفس می کنید، از صدقه سر رهبر و خانواده کیم است.
مردم به کردار سران خود هستند:
در جامعه شناسی ادیان، نوع تکامل ما از میلیونها سال پیش تا کنون، در این امر دخیل است. از دید تکاملی؛ ما 5 تا 6 میلیون سال پیش جرء پریماتها و گونه ای شمپانزه بوده ایم(گونه بونوبو)؛ بسیاری از رفتارهای آنها، هنوز در وجود ما هست. مثلا اینکه در ابرها، گاهی اشکال جانوران را متصور می شویم، گاهی در تاریکی، به اشتباه اشیاء را شبیه جانوران خطرناک می بینیم. همچنین همه ما از صدای کشیده شدن یک قطعه فلز روی سنگ عصبی می شویم. دلیلش این است که وقتی شمپانزه و در جنگلها بوده ایم، جیغ میمونها نشانگر حضور یک یا چند شکارچی خطرناک در محل بوده است.
در آن روزگاران، ما بیشتر شکار بوده ایم تا شکارچی. در هر گله یک رئیس یا نر آلفا حضور داشته که همه پیرو او بوده اند. گاهی برای تامین پروتئین و یا گسترش قلمرو غذائی، مجبور بوده ایم همراه گله راه بیفتیم تا به گله همسایه حمله کنیم و یا از یک قلمرو نا امن، فرار کرده و قلمروی مناسبتری بیابیم. این یک استراتژی بقا بوده است. پس وقتی یک فرآیند همگانی در گروه راه می افتاده، کل گله به تبعیت از هم، و معمولا به دنبال سردمداران گله راه می افتادند.
بر این اساس؛ در فرهنگهای انسانی امروزی هم، یک رویه، روند یا فرآیند رایج، به سرعت تبدیل به یک سنت تقلیدی و یک فرهنگ غالب ذهنی در اجتماع می شود. گاهی در دبستان مشاهده می کنیم که وقتی یک بچه گفته ای را فریاد می زند، 90 درصد بچه های دیگر، بدون فکر، رفتار ناهنجارش را تقلید می کنند. حتی در ورزشگاهها، بروز رفتارهای ناهنجار همگانی، به صورت انفجاری، کاملا محتمل است.
این موضوع مختص کشورهای عقب مانده هم نیست. گاهی در کشورهای پیشرفته تر هم مواردی می بینیم؛ مثلا در اسپانیا، مسابقات سنتی گاوبازی برگزار می شود که واقعا یک فرهنگ خشن و مسخره است. گاوهای بیچاره با نیزه های متعدد ماتادور، زخمی شده و به تدریج خون خود را از دست داده و سرانجام بر زمین می افتند (البته گاهی هم استخوانهای ماتادور زیر دست و پای گاو 500 کیلوئی له می شود) و بعد یکصد هزار نفر آن بالا جیغ و داد می کنند و هیجانی می شوند. در مسابقات مسخره دیگر هم مثل کشتی کج و ... هم، تماشاچیان جو گیر شده و عقل دسته جمعی کار نمی کند. در ایران هم یک سری مراسمات و آئینها ایجاد شده اند که اکثر مردم، بدن اینکه به فلسفه، منشاء و پیشینه این اعمال و حرکات فکر کنند، با آن همراه می شوند.
در مورد جریان مذهبی و یا فرقه ای هم که در یک محله، شهر یا کشور راه می افتد، حتی اگر رفتارهای ضد عقلی داشته باشد، کسی آماده بحث عقلی و علمی نیست؛ همه فقط درون رودخانه ای که راه افتاده، شنا می کنند. مثلا تقریبا امکان ندارد که به یک داعشی کم آگاه و بی فکر، بفهمانی که شیخ و مفتی مسجد شما، این نوع تفکرات را از خودش و اسلافش در آورده و اینها خواسته و سخن خدا نیست، چون از کودکی (و از خانه، مدرسه و مسجد محل)، این آموزه ها در مغزش رسوب کرده است. تفکر مستقلی هم ندارد (ولی خودش فکر می کند که دارد).
به جز اینها، همانگونه که قبلا در جائی گفته ام؛
«مغز ما عادت دارد وقتی نمی تواند حقیقت را بر پایه دانسته ها بنا کند، آن را بر پایه باورها شکل می دهد!»
علاقه مندی ها (Bookmarks)