دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: یک گردش علمی در دادگاه خانواده

  1. #1
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    روانشناسی عمومی
    نوشته ها
    3,348
    ارسال تشکر
    31,663
    دریافت تشکر: 11,131
    قدرت امتیاز دهی
    29289
    Array
    zoh_reh's: جدید88

    پیش فرض یک گردش علمی در دادگاه خانواده

    یک گردش علمی در دادگاه خانواده



    امروز گذری به دادگاه خانواده داشتم فضای پیچیده و مبهمی که گاهی شما را یاد برزخ و یا حتی گذرگاه حساب و کتاب می اندازد گویی آدم هایی که گاه باشتاب و گاه به کندی از کنارت می گذرند چاره ای جز حضور در این محیط تنش آفرین ندارند .



    گفتن این حرف آسان نیست اما واقعیت فراتر از آن چیزی است که می خواهی یا دوست داری مادربزرگ دوستم یکبار به من ودوستم گفت اگر زندگی به شما سخت و طاقت فرسا شد و خواستید از همه چیز در زندگی دست بکشید و خدای ناکرده تصمیمی بگیرید که نتیجه آن تنش و اختلاف با همسرتان است و در انتها جدایی، بد نیست به قبرستان سری بزنید وقتی به قبرها نگاه می کنید آدم هایی که تا چند سال یا چند روز پیش در کنار شما بوده اند و الان حسرت نفس های ما را می کشند تا اشتباهات حیاتشان را دوباره تکرار نکنند را می بینید.


    اگر به خوبی گوش دهید خواهید شنید که می گویند قدر با هم بودن را بدانید و برای کوتاهی دنیا زیبایی بودن و با هم کنار آمدن را از دست ندهید.

    امروز من می خواهم بگویم شاید برای زوج های جوان بد نباشد نگاهی به محیط برزخ گونه دادگاه بیندازند و فقط وفقط قدر لحظات شیرین زندگیشان را بدانند وخدارا شکر کنند واز بهانه جویی هایی که ممکن است بعدها دامنشان را بگیرد عبرت بگیرند.

    تا زمانیکه ما، انسان های مریض ومعلول را در اطراف خود نمی بینیم جز زیاده خواهی از زندگی واز اطرافیان چیزی نمی خواهیم اما همینکه پا به محیط بیمارستان می گذاریم ویا در گذر گاهی به بچه های کوچکی که مویی در سر ندارند و ابروهایشان یکی در میان خالی شده برخورد می کنیم ومتوجه می شویم که به جای بازی های شاد بچه گانه هرهفته باید منتظر ساعتی باشند که برای شیمی درمانی به بیمارستان بروند ویا با دختر جوان بیست ساله ای روبرو می شویم که ماه آخر عمرش را سپری می کند وپزشکان با نگاهی حاکی از ناتوانی در درمانش تنها برایش تاسف می خورند و ...شاید که در آن لحظه خود را خوشبخت ترین موجود روی زمین بدانیم وحاضرشویم با سختی هایی که تا به امروز تحملش برایمان سخت بود به راحتی کنار بیاییم وحتی از اینکه آنها را در ذهنمان نیز مشکل بدانیم خجالت زده شویم.


    گاهی آنقدر خوشی در زندگی ما زیاد می شود که برای ناخوشی دنبال بهانه می گردیم به دست وپای همدیگر می پیچیم و مدام ناله وگلایه سر می دهیم، گاهی فکر می کنم این تقصیر ما نیست، زمانه ما را پر توقع بار آورده است، شاید به خوبی تربیت نشده ایم که مشکلات را از آن چیزی که هستند پیچیده تر نکنیم، شاید که نه
    حتما توقعی زیاد از همسر واطرافیانمان داریم در حالی که هیچ کس در اشتباه و خطای ما به غیر از خودمان مقصر نیست.


    امروز گذری به دادگاه خانواده داشتم و تصمیم گرفتم برای آنکه قدر زندگی خود را بدانیم ودست از خود خواهی بکشیم ،شما را با نگاه لحظه به لحظه خود از محیط دادگاه با خبر سازم.
    وقتی وارد دادگاه خانواده می شوید زوج هایی را می بینی که ناراحتی ،استرس وغم بر صورتشان هاله انداخته در کنار این زوج های جوان گاهی ریش سفید ها وبزرگتر هایی هم هستند که حال وروز بهتری نسبت به آنها ندارند آنچه بیشتر و بیشتر شما را آزار می دهد وگویی مو به تنتان سیخ می کند ودلتان ریش ریش می شود وجود کودکان وخردسالانی است که نگاه معصوم وگاها مفهوم دارشان شمارا عذاب می دهد.


    بعضا کودکانی که تعداد زیادی از آنها زیر سن مدرسه هستند تصویر این صحنه که والدینشان با بغض وکینه دستان آنها را به این طرف وآن طرف می کشند و گویی شر و شورترین هایشان در این لحظه نگاه معصومانه خود را نثار پدر و مادری می کنند که برخلاف آنها به والدینشان علاقه دارند و نمی خواهند هیچ کدامشان را از دست بدهند.




    در گوشه سالن دادگاه پسر بچه ای را دیدم که از نگاهش شرارت و شیطنت می ریخت.


    دایم با دستانش هواپیمایی را بالا پایین می کرد، وقتی به سمتش رفتم کسی کنارش نبود تا نزدیکش شدم خانم و آقایی که از شدت خشم و ناراحتی صورت های برافروخته ای داشتند به سمتش آمدند و در حالی با هم مشاجره می کردند دست این کودک را به سمت خود می کشیدند پسر بچه که از جریان پیش آمده متحیر بود با التماس و با حرکت مظلومانه لبانش که قصد داشت وانمود کند چقدر ناراحت است به آنها می گفت قول می دهم پسر خوبی باشم قول می دهم اذیت نکنم اما والدینش صدای او را نمی شنیدند.


    دیدن این صحنه شما را اذیت می کند، شمایی که زمانی کودک بودید و می فهمید و درک می کنید، دایم از خود می پرسید چرا بچه هایی که باید کودکی کنند و در نشاط کودکی خود با والدینشان شریک باشند اکنون بدون توجه والدینشان در محوطه دادگاه پرسه می زنند و باید تا ساعاتی دیگردر سرنوشت شوم وتلخ والدین خود سهیم باشند سرنوشتی که برایشان زندگی جدیدی خواهد ساخت .

    امروز برای حمایت از کودکان طلاق دست به قلم بردم و تصمیم گرفتم با رفتن به دادگاه حرف های ناگفته آنها را برای والدینی بیان کنم که هنوز تصمیم به جدایی نگرفته اند و یا منتظر حکم نهایی طلاق هستند.

    ادامه دارد......
    تبیان


    قوانین تالار روانشناسی



    الهی مرا آن ده که مرا آن به...

  2. 2 کاربر از پست مفید zoh_reh سپاس کرده اند .


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •