تو کس محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت دهد ادمی
تو کس محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت دهد ادمی
یارب ازابر هدایت برسان بارانی
پیشترزانکه چوگردی زمیان برخیزم
میازار موری که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است
میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست / تو خود حجاب خویشتنی حافظ از میان برخیز
ز دست شاهد نازک عذار عیسی دم
شراب نوش و رها کن حدیث عاد و ثمود
زندگی در صدف خویش گهر ساختن است
از همین خاک جهان دگری ساختن است
زلیخا مرد از این حسرت که یوسف گشته زندانیچرا عاقل کند کاری که باز ارد پشیمانی
ببخشید دیر اومد
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
تو نازک طبعی و طاقت نیاری
گرانیهای مشتی دلق پوشان
زندگی در صدف خویش گهر ساختن است
از همین خاک جهان دگری ساختن است
نقاش غزل تا که به چشمان تو پرداخت / دیوانه شد از طرز نگاهت قلم انداخت
تا شدم حلقه به گوش در میخانه دوست
هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)