دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 437

موضوع: " مثنوي معنوي " ؛ اثري جاويدان از مولانا جلال الدين محمد بلخي

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #11
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : " مثنوي معنوي " ؛ اثري جاويدان از مولانا جلال الدين محمد بلخي

    دفتر سوم

    نواختن مجنون آن سگ را کی مقیم کوی لیلی بود

    همچو مجنون کو سگی را می‌نواخت
    بوسه‌اش می‌داد و پیشش می‌گداخت

    گرد او می‌گشت خاضع در طواف
    هم جلاب شکرش می‌داد صاف

    بوالفضولی گفت ای مجنون خام
    این چه شیدست این که می‌آری مدام

    پوز سگ دایم پلیدی می‌خورد
    مقعد خود را بلب می‌استرد

    عیبهای سگ بسی او بر شمرد
    عیب‌دان از غیب‌دان بویی نبرد

    گفت مجنون تو همه نقشی و تن
    اندر آ و بنگرش از چشم من

    کین طلسم بستهٔ مولیست این
    پاسبان کوچهٔ لیلیست این

    همنشین بین و دل و جان و شناخت
    کو کجا بگزید و مسکن‌گاه ساخت

    او سگ فرخ‌رخ کهف منست
    بلک او هم‌درد و هم‌لهف منست

    آن سگی که باشد اندر کوی او
    من به شیران کی دهم یک موی او

    ای که شیران مر سگانش را غلام
    گفت امکان نیست خامش والسلام

    گر ز صورت بگذرید ای دوستان
    جنتست و گلستان در گلستان

    صورت خود چون شکستی سوختی
    صورت کل را شکست آموختی

    بعد از آن هر صورتی را بشکنی
    همچو حیدر باب خیبر بر کنی

    سغبهٔ صورت شد آن خواجهٔ سلیم
    که به ده می‌شد بگفتاری سقیم

    سوی دام آن تملق شادمان
    همچو مرغی سوی دانهٔ امتحان

    از کرم دانست مرغ آن دانه را
    غایت حرص است نه جود آن عطا

    مرغکان در طمع دانه شادمان
    سوی آن تزویر پران و دوان

    گر ز شادی خواجه آگاهت کنم
    ترسم ای ره‌رو که بیگاهت کنم

    مختصر کردم چو آمد ده پدید
    خود نبود آن ده ره دیگر گزید

    قرب ماهی ده بده می‌تاختند
    زانک راه ده نکو نشناختند

    هر که در ره بی قلاوزی رود
    هر دو روزه راه صدساله شود

    هر که تازد سوی کعبه بی دلیل
    همچو این سرگشتگان گردد ذلیل

    هر که گیرد پیشه‌ای بی‌اوستا
    ریش‌خندی شد بشهر و روستا

    جز که نادر باشد اندر خافقین
    آدمی سر بر زند بی والدین

    مال او یابد که کسبی می‌کند
    نادری باشد که بر گنجی زند

    مصطفایی کو که جسمش جان بود
    تا که رحمن علم‌القرآن بود

    اهل تن را جمله علم بالقلم
    واسطه افراشت در بذل کرم

    هر حریصی هست محروم ای پسر
    چون حریصان تگ مرو آهسته‌تر

    اندر آن ره رنجها دیدند و تاب
    چون عذاب مرغ خاکی در عذاب

    سیر گشته از ده و از روستا
    وز شکرریز چنان نا اوستا
    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  2. 4 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. "عنکبوت سياه" خودروي خاص و عجيب "شيخ عرب"
    توسط saamaaneh در انجمن اخبار تصویری
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 9th March 2013, 04:34 PM
  2. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 3rd February 2013, 01:29 PM
  3. دوبلور پيشكسوت سيما از پروژه "كلاه پهلوي" مي‌گويد
    توسط داداشی در انجمن اخبار هنری
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 21st August 2012, 12:11 AM
  4. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 18th July 2010, 03:04 PM
  5. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 4th May 2010, 06:20 PM

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •