آموخته ام که وقتی ناامید میشوم
خداوند با تمام عظمتش ناراحت میشود
و عاشقانه انتظار میکشد که به رحمتش امیدوار شوم . . .
آموخته ام که وقتی ناامید میشوم
خداوند با تمام عظمتش ناراحت میشود
و عاشقانه انتظار میکشد که به رحمتش امیدوار شوم . . .
زمستان است !......سهمش در میان سرد و سپید که به حراج می رود
گویی که دیگر نه شبنم ست و نه برگی...نه طراوتی که به تاراج می رود
انجماد است !
بیرحمانه طغیان می کند
تازیانه می خشکاند و
آرام بخواب می برد
در این ضجه های خیال انگیز و سکوت پرطنین
سرآسیمه تو را می شنوم
و به یکباره تو را می خوانم
بیا ! ...
بیا تو ای گرمترین حادثه من
بیا و بر من ببار
که توان راه رفتن دگر
نه تجسم است و
نه گذرا در خواب
سرد است و پاهایم
ایستاده و سرگردان به راه
رها می کنم کوله بار خاطره ها
بر دشتهای سیاه ...
اگر یقین داری روزی پروانه میشوی بگذار
روزگار هرچه میخواهد پیله کند!!!
من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که می بینم بد آهنگ است
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بیبرگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است ؟
اگر یقین داری روزی پروانه میشوی بگذار
روزگار هرچه میخواهد پیله کند!!!
من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردممن به اندازه یک ابر دلم میگیرد
حرفی از جنس زمان نشنیدم
هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد
هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت
باید امشب چمدانی را
که به اندازه پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم
و به سمتی بروم
که درختان حماسی پیداست
رو به آن وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند
اگر یقین داری روزی پروانه میشوی بگذار
روزگار هرچه میخواهد پیله کند!!!
کم نيستند شاديها
حتي اگر بزرگ نباشند
آنقدر دست نيافتني نيستند
که تو عمريست
کز کردهاي گوشه جهان
و بر آسمان چوب خط ميكشي به انتظار
حبس ابد هم حتي ، پايان دارد
پاياني بزرگ و طولاني
چه آسان تماشاگر سبقت ثانيههاييم
و به عبورشان ميخنديم
چه آسان لحظهها را به کام هم تلخ ميکنيم
و چه ارزان ميفروشيم لذت با هم بودن را
چه زود دير ميشود
و نميدانيم که ؛ فردا ميآيد
شايد ما نباشيم
دلم برای یک دوست که اینجاس وپروفایلش بسته خیلی تنگ شده.
من ترسیم کردن را به حرف زدن ترجیح میدهم،
زیراترسیم کردنسریعتر است و مجال کمتری برای دروغ گفتن باقی میگذارد.
(لوکوربوزیه)
الله عزیزم،
اگر ؛
آسمون با بارون
بابونه با زمین شنی
پاچراغ با چراغ
تار با پود
ثریا با آسمون
جادوگر با جادو
خیال با احساس
دریاچه با پرنده های وحشی
ذوالفقار با علی
رود با ســِـــیر در خشکی
زاهد با عبادت
ژاله با برگ گل
ساحل با موج
شاهین با کوه های بلند
صیاد با شکار
ضــِــماد با زخم
طور با موسی
ظــلّ با درخت
عروج با عرفان
غلط با بی خبری
فسفر با تاریکی
قنوت با دعا
کــَــرب با تنهایی
گرگ با گوسفند
لاله با اردی بهشت
جان میگیرد...
من ...
خوبی یا اگر بدم... ،بنگر ،الفبا را تا خودم برایت صرف میکنم تا بگویم
من ،فقط ...
با یک "غیرمنتظره" تو جان میگیرم/.
پس بدان؛
اول: تویی
آخر: منم...
"ناتانائیل"
...خدایا....
من به تو اعتماد میکنم که رمز ایمان واقعی من است...
خدایا!
نمی گویم دستم را بگیر
عمریست گرفته ای
مبادا رها کنی!
منم آن شکسته سازی که توام نمی نوازی
که فغان کنم ز دستی که شکسته ساز ما را
-سیمین بهبهانی
دلم تنگه پرتقالِ من!
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)