دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 38 از 44 نخستنخست ... 2829303132333435363738394041424344 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 371 تا 380 , از مجموع 437

موضوع: " مثنوي معنوي " ؛ اثري جاويدان از مولانا جلال الدين محمد بلخي

  1. #371
    کاربر فعال سایت
    رشته تحصیلی
    خسته
    نوشته ها
    7,414
    ارسال تشکر
    4,545
    دریافت تشکر: 11,806
    قدرت امتیاز دهی
    83289
    Array

    پیش فرض پاسخ : " مثنوي معنوي " ؛ اثري جاويدان از مولانا جلال الدين محمد بلخي

    دفتر سوم


    قصهٔ خواندن شیخ ضریر مصحف را در رو و بینا شدن وقت قرائت


    دید در ایام آن شیخ فقیر
    مصحفی در خانهٔ پیری ضریر

    پیش او مهمان شد او وقت تموز
    هر دو زاهد جمع گشته چند روز

    گفت اینجا ای عجب مصحف چراست
    چونک نابیناست این درویش راست

    اندرین اندیشه تشویشش فزود
    که جز او را نیست اینجا باش و بود

    اوست تنها مصحفی آویخته
    من نیم گستاخ یا آمیخته

    تا بپرسم نه خمش صبری کنم
    تا به صبری بر مرادی بر زنم

    صبر کرد و بود چندی در حرج
    کشف شد کالصبر مفتاح الفرج

    ویرایش توسط مدیر تالار ادبیات : 23rd January 2015 در ساعت 09:38 PM
    چو کوروش از اهورا یاد می کرد زمین از عدل او بیداد می کرد
    ترفند امروز......... سایر موضوعات دیجیتالی.......... کلاس فتوشاپ


  2. 6 کاربر از پست مفید vahid5835 سپاس کرده اند .


  3. #372
    کاربر فعال سایت
    رشته تحصیلی
    خسته
    نوشته ها
    7,414
    ارسال تشکر
    4,545
    دریافت تشکر: 11,806
    قدرت امتیاز دهی
    83289
    Array

    پیش فرض پاسخ : " مثنوي معنوي " ؛ اثري جاويدان از مولانا جلال الدين محمد بلخي

    دفتر سوم

    صبرکردن لقمان چون دید کی داود حلقه‌ها می‌ساخت از سال کردن با این نیت کی صبر از سال موجب فرج باشد

    رفت لقمان سوی داود صفا
    دید کو می‌کرد ز آهن حلقه‌ها

    جمله را با همدگر در می‌فکند
    ز آهن پولاد آن شاه بلند

    صنعت زراد او کم دیده بود
    درعجب می‌ماند وسواسش فزود

    کین چه شاید بود وا پرسم ازو
    که چه می‌سازی ز حلقه تو بتو

    باز با خود گفت صبر اولیترست
    صبر تا مقصود زوتر رهبرست

    چون نپرسی زودتر کشفت شود
    مرغ صبر از جمله پران‌تر بود

    ور بپرسی دیرتر حاصل شود
    سهل از بی صبریت مشکل شود

    چونک لقمان تن بزد هم در زمان
    شد تمام از صنعت داود آن

    پس زره سازید و در پوشید او
    پیش لقمان کریم صبرخو

    گفت این نیکو لباسست ای فتی
    درمصاف و جنگ دفع زخم را

    گفت لقمان صبر هم نیکو دمیست
    که پناه و دافع هر جا غمیست

    صبر را با حق قرین کرد ای فلان
    آخر والعصر را آگه بخوان

    صد هزاران کیمیا حق آفرید
    کیمیایی همچو صبر آدم ندید

    ویرایش توسط مدیر تالار ادبیات : 23rd January 2015 در ساعت 09:37 PM
    چو کوروش از اهورا یاد می کرد زمین از عدل او بیداد می کرد
    ترفند امروز......... سایر موضوعات دیجیتالی.......... کلاس فتوشاپ


  4. 5 کاربر از پست مفید vahid5835 سپاس کرده اند .


  5. #373
    کاربر فعال سایت
    رشته تحصیلی
    خسته
    نوشته ها
    7,414
    ارسال تشکر
    4,545
    دریافت تشکر: 11,806
    قدرت امتیاز دهی
    83289
    Array

    پیش فرض پاسخ : " مثنوي معنوي " ؛ اثري جاويدان از مولانا جلال الدين محمد بلخي

    دفتر سوم

    بقیهٔ حکایت نابینا و مصحف

    مرد مهمان صبرکرد و ناگهان
    کشف گشتش حال مشکل در زمان

    نیم‌شب آواز قرآن را شنید
    جست از خواب آن عجایب را بدید

    که ز مصحف کور می‌خواندی درست
    گشت بی‌صبر و ازو آن حال جست

    گفت آیا ای عجب با چشم کور
    چون همی‌خوانی همی‌بینی سطور

    آنچ می‌خوانی بر آن افتاده‌ای
    دست را بر حرف آن بنهاده‌ای

    اصبعت در سیر پیدا می‌کند
    که نظر بر حرف داری مستند

    گفت ای گشته ز جهل تن جدا
    این عجب می‌داری از صنع خدا

    من ز حق در خواستم کای مستعان
    بر قرائت من حریصم همچو جان

    نیستم حافظ مرا نوری بده
    در دو دیده وقت خواندن بی‌گره

    باز ده دو دیده‌ام را آن زمان
    که بگیرم مصحف و خوانم عیان

    آمد از حضرت ندا کای مرد کار
    ای بهر رنجی به ما اومیدوار

    حسن ظنست و امیدی خوش ترا
    که ترا گوید بهر دم برتر آ

    هر زمان که قصد خواندن باشدت
    یا ز مصحفها قرائت بایدت

    من در آن دم وا دهم چشم ترا
    تا فرو خوانی معظم جوهرا

    همچنان کرد و هر آنگاهی که من
    وا گشایم مصحف اندر خواندن

    آن خبیری که نشد غافل ز کار
    آن گرامی پادشاه و کردگار

    باز بخشد بینشم آن شاه فرد
    در زمان همچون چراغ شب‌نورد

    زین سبب نبود ولی را اعتراض
    هرچه بستاند فرستد اعتیاض

    گر بسوزد باغت انگورت دهد
    در میان ماتمی سورت دهد

    آن شل بی‌دست را دستی دهد
    کان غمها را دل مستی دهد

    لا نسلم و اعتراض از ما برفت
    چون عوض می‌آید از مفقود زفت

    چونک بی آتش مرا گرمی رسد
    راضیم گر آتشش ما را کشد

    بی چراغی چون دهد او روشنی
    گر چراغت شد چه افغان می‌کنی

    ویرایش توسط مدیر تالار ادبیات : 23rd January 2015 در ساعت 09:36 PM
    چو کوروش از اهورا یاد می کرد زمین از عدل او بیداد می کرد
    ترفند امروز......... سایر موضوعات دیجیتالی.......... کلاس فتوشاپ


  6. 6 کاربر از پست مفید vahid5835 سپاس کرده اند .


  7. #374
    مدیر تالار ادبیات
    رشته تحصیلی
    مكانيك - طراحي جامدات
    اکانت شخصی
    م.محسن
    نوشته ها
    119
    ارسال تشکر
    453
    دریافت تشکر: 881
    قدرت امتیاز دهی
    1811
    Array

    پیش فرض پاسخ : " مثنوي معنوي " ؛ اثري جاويدان از مولانا جلال الدين محمد بلخي

    درود بر تمامي عزيزان

    ان شاءالله كه ايام به كام عزيزان بوده باشد

    در راستا و ادامه عرائض قبلي به اطلاع مي رساند از اين پس سركار خانم ميترا رحيم پور به جاي برادر عزيزم جناب رضوس در اين تاپيك پست گذاري خواهند كرد

    با سپاس از همكاري و همراهي شما عزيزان

    بدرود

  8. 5 کاربر از پست مفید مدیر تالار ادبیات سپاس کرده اند .


  9. #375
    کاربر حرفه ای
    رشته تحصیلی
    آب و خاک
    نوشته ها
    6,338
    ارسال تشکر
    36,121
    دریافت تشکر: 19,588
    قدرت امتیاز دهی
    34267
    Array
    *FATIMA*'s: جدید75

    پیش فرض پاسخ : " مثنوي معنوي " ؛ اثري جاويدان از مولانا جلال الدين محمد بلخي

    دفتر سوم

    صفت بعضی اولیا کی راضی‌اند باحکام و لابه نکنند کی این حکم را بگردان


    بشنو اکنون قصهٔ آن ره‌روان
    که ندارند اعتراضی در جهان

    ز اولیا اهل دعا خود دیگرند
    که همی‌دوزند و گاهی می‌درند

    قوم دیگر می‌شناسم ز اولیا
    که دهانشان بسته باشد از دعا

    از رضا که هست رام آن کرام
    جستن دفع قضاشان شد حرام

    در قضا ذوقی همی‌بینند خاص
    کفرشان آید طلب کردن خلاص

    حسن ظنی بر دل ایشان گشود
    که نپوشند از عمی جامهٔ کبود

    علف هرز چيست ؟!
    گياهى است كه هنوز فوايدش كشف نشده است
    ....
    بحث: زندگی با گیاهان دارویی


  10. 4 کاربر از پست مفید *FATIMA* سپاس کرده اند .


  11. #376
    کاربر حرفه ای
    رشته تحصیلی
    آب و خاک
    نوشته ها
    6,338
    ارسال تشکر
    36,121
    دریافت تشکر: 19,588
    قدرت امتیاز دهی
    34267
    Array
    *FATIMA*'s: جدید75

    پیش فرض پاسخ : " مثنوي معنوي " ؛ اثري جاويدان از مولانا جلال الدين محمد بلخي

    دفتر سوم

    سؤال کردن بهلول آن درویش را


    گفت بهلول آن یکی درویش را
    چونی ای درویش واقف کن مرا

    گفت چون باشد کسی که جاودان
    بر مراد او رود کار جهان

    سیل و جوها بر مراد او روند
    اختران زان سان که خواهد آن شوند

    زندگی و مرگ سرهنگان او
    بر مراد او روانه کو بکو

    هر کجا خواهد فرستد تعزیت
    هر کجا خواهد ببخشد تهنیت

    سالکان راه هم بر گام او
    ماندگان از راه هم در دام او

    هیچ دندانی نخندد در جهان
    بی رضا و امر آن فرمان‌روان

    گفت ای شه راست گفتی همچنین
    در فر و سیمای تو پیداست این

    این و صد چندینی ای صادق ولیک
    شرح کن این را بیان کن نیک نیک

    آنچنانک فاضل و مرد فضول
    چون به گوش او رسد آرد قبول

    آنچنانش شرح کن اندر کلام
    که از آن هم بهره یابد عقل عام

    ناطق کامل چو خوان‌پاشی بود
    خوانش بر هر گونهٔ آشی بود

    که نماند هیچ مهمان بی نوا
    هر کسی یابد غذای خود جدا

    همچو قرآن که بمعنی هفت توست
    خاص را و عام را مطعم دروست

    گفت این باری یقین شد پیش عام
    که جهان در امر یزدانست رام

    هیچ برگی در نیفتد از درخت
    بی قضا و حکم آن سلطان بخت

    از دهان لقمه نشد سوی گلو
    تا نگوید لقمه را حق که ادخلوا

    میل و رغبت کان زمام آدمیست
    جنبش آن رام امر آن غنیست

    در زمینها و آسمانها ذره‌ای
    پر نجنباند نگردد پره‌ای

    جز به فرمان قدیم نافذش
    شرح نتوان کرد و جلدی نیست خوش

    کی شمرد برگ درختان را تمام
    بی‌نهایت کی شود در نطق رام

    این قدر بشنو که چون کلی کار
    می‌نگردد جز بامر کردگار

    چون قضای حق رضای بنده شد
    حکم او را بندهٔ خواهنده شد

    بی تکلف نه پی مزد و ثواب
    بلک طبع او چنین شد مستطاب

    زندگی خود نخواهد بهر خوذ
    نه پی ذوقی حیات مستلذ

    هرکجا امر قدم را مسلکیست
    زندگی و مردگی پیشش یکیست

    بهر یزدان می‌زید نه بهر گنج
    بهر یزدان می‌مرد نه از خوف رنج

    هست ایمانش برای خواست او
    نه برای جنت و اشجار و جو

    ترک کفرش هم برای حق بود
    نه ز بیم آنک در آتش رود

    این چنین آمد ز اصل آن خوی او
    نه ریاضت نه بجست و جوی او

    آنگهان خندد که او بیند رضا
    همچو حلوای شکر او را قضا

    بنده‌ای کش خوی و خلقت این بود
    نه جهان بر امر و فرمانش رود

    پس چرا لابه کند او یا دعا
    که بگردان ای خداوند این قضا

    مرگ او و مرگ فرزندان او
    بهر حق پیشش چو حلوا در گلو

    نزع فرزندان بر آن باوفا
    چون قطایف پیش شیخ بی‌نوا

    پس چراگوید دعا الا مگر
    در دعا بیند رضای دادگر

    آن شفاعت و آن دعا نه از رحم خود
    می‌کند آن بندهٔ صاحب رشد

    رحم خود را او همان دم سوختست
    که چراغ عشق حق افروختست

    دوزخ اوصاف او عشقست و او
    سوخت مر اوصاف خود را مو بمو

    هر طروقی این فروقی کی شناخت
    جز دقوقی تا درین دولت بتاخت

    علف هرز چيست ؟!
    گياهى است كه هنوز فوايدش كشف نشده است
    ....
    بحث: زندگی با گیاهان دارویی


  12. 4 کاربر از پست مفید *FATIMA* سپاس کرده اند .


  13. #377
    کاربر حرفه ای
    رشته تحصیلی
    آب و خاک
    نوشته ها
    6,338
    ارسال تشکر
    36,121
    دریافت تشکر: 19,588
    قدرت امتیاز دهی
    34267
    Array
    *FATIMA*'s: جدید75

    پیش فرض پاسخ : " مثنوي معنوي " ؛ اثري جاويدان از مولانا جلال الدين محمد بلخي

    دفتر سوم

    قصهٔ دقوقی رحمة الله علیه و کراماتش


    آن دقوقی داشت خوش دیباجه‌ای
    عاشق و صاحب کرامت خواجه‌ای

    در زمین می‌شد چو مه بر آسمان
    شب‌روان راگشته زو روشن روان

    در مقامی مسکنی کم ساختی
    کم دو روز اندر دهی انداختی

    گفت در یک خانه گر باشم دو روز
    عشق آن مسکن کند در من فروز

    غرة المسکن احاذره انا
    انقلی یا نفس سیری للغنا

    لا اعود خلق قلبی بالمکان
    کی یکون خالصا فی الامتحان

    روز اندر سیر بد شب در نماز
    چشم اندر شاه باز او همچو باز

    منقطع از خلق نه از بد خوی
    منفرد از مرد و زن نه از دوی

    مشفقی خلق و نافع همچو آب
    خوش شفعیی و دعااش مستجاب

    نیک و بد را مهربان و مستقر
    بهتر از مادر شهی‌تر از پدر

    گفت پیغامبر شما را ای مهان
    چون پدر هستم شفیق و مهربان

    زان سبب که جمله اجزای منید
    جزو را از کل چرا بر می‌کنید

    جزو از کل قطع شد بی کار شد
    عضو از تن قطع شد مردار شد

    تا نپیوندد بکل بار دگر
    مرده باشد نبودش از جان خبر

    ور بجنبد نیست آن را خود سند
    عضو نو ببریده هم جنبش کند

    جزو ازین کل گر برد یکسو رود
    این نه آن کلست کو ناقص شود

    قطع و وصل او نیاید در مقال
    چیز ناقص گفته شد بهر مثال

    علف هرز چيست ؟!
    گياهى است كه هنوز فوايدش كشف نشده است
    ....
    بحث: زندگی با گیاهان دارویی


  14. 4 کاربر از پست مفید *FATIMA* سپاس کرده اند .


  15. #378
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : " مثنوي معنوي " ؛ اثري جاويدان از مولانا جلال الدين محمد بلخي

    دفتر سوم

    بازگشتن به قصهٔ دقوقی
    مر علی را در مثالی شیر خواند
    شیر مثل او نباشد گرچه راند

    از مثال و مثل و فرق آن بران
    جانب قصهٔ دقوقی ای جوان

    آنک در فتوی امام خلق بود
    گوی تقوی از فرشته می‌ربود

    آنک اندر سیر مه را مات کرد
    هم ز دین‌داری او دین رشک خورد

    با چنین تقوی و اوراد و قیام
    طالب خاصان حق بودی مدام

    در سفر معظم مرادش آن بدی
    که دمی بر بندهٔ خاصی زدی

    این همی‌گفتی چو می‌رفتی براه
    کن قرین خاصگانم ای اله

    یا رب آنها راکه بشناسد دلم
    بنده و بسته‌میان ومجملم

    و آنک نشناسم تو ای یزدان جان
    بر من محجوبشان کن مهربان

    حضرتش گفتی که ای صدر مهین
    این چه عشقست و چه استسقاست این

    مهر من داری چه می‌جویی دگر
    چون خدا با تست چون جویی بشر

    او بگفتی یا رب ای دانای راز
    تو گشودی در دلم راه نیاز

    درمیان بحر اگر بنشسته‌ام
    طمع در آب سبو هم بسته‌ام

    همچو داودم نود نعجه مراست
    طمع در نعجهٔ حریفم هم بخاست

    حرص اندر عشق تو فخرست و جاه
    حرص اندر غیر تو ننگ و تباه

    شهوت و حرص نران بیشی بود
    و آن حیزان ننگ و بدکیشی بود

    حرص مردان از ره پیشی بود
    در مخنث حرص سوی پس رود

    آن یکی حرص از کمال مردی است
    و آن دگر حرص افتضاح و سردی است

    آه سری هست اینجا بس نهان
    که سوی خضری شود موسی روان

    همچو مستسقی کز آبش سیر نیست
    بر هر آنچ یافتی بالله مه‌ایست

    بی نهایت حضرتست این بارگاه
    صدر را بگذار صدر تست راه
    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  16. 4 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  17. #379
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : " مثنوي معنوي " ؛ اثري جاويدان از مولانا جلال الدين محمد بلخي

    دفتر سوم

    سر طلب کردن موسی خضر را علیهماالسلام با کمال نبوت و قربت

    از کلیم حق بیاموز ای کریم
    بین چه می‌گوید ز مشتاقی کلیم

    با چنین جاه و چنین پیغامبری
    طالب خضرم ز خودبینی بری

    موسیا تو قوم خود را هشته‌ای
    در پی نیکوپیی سرگشته‌ای

    کیقبادی رسته از خوف و رجا
    چند گردی چند جویی تا کجا

    آن تو با تست و تو واقف برین
    آسمانا چند پیمایی زمین

    گفت موسی این ملامت کم کنید
    آفتاب و ماه را کم ره زنید

    می‌روم تا مجمع البحرین من
    تا شوم مصحوب سلطان زمن

    اجعل الخضر لامری سببا
    ذاک او امضی و اسری حقبا

    سالها پرم بپر و بالها
    سالها چه بود هزاران سالها

    می‌روم یعنی نمی‌ارزد بدان
    عشق جانان کم مدان از عشق نان

    این سخن پایان ندارد ای عمو
    داستان آن دقوقی را بگو



    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  18. 4 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  19. #380
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : " مثنوي معنوي " ؛ اثري جاويدان از مولانا جلال الدين محمد بلخي

    دفتر سوم

    بازگشتن به قصهٔ دقوقی
    آن دقوقی رحمة الله علیه
    گفت سافرت مدی فی خافقیه

    سال و مه رفتم سفر از عشق ماه
    بی‌خبر از راه حیران در اله

    پا برهنه می‌روی بر خار و سنگ
    گفت من حیرانم و بی خویش و دنگ

    تو مبین این پایها را بر زمین
    زانک بر دل می‌رود عاشق یقین

    از ره و منزل ز کوتاه و دراز
    دل چه داند کوست مست دل‌نواز

    آن دراز و کوته اوصاف تنست
    رفتن ارواح دیگر رفتنست

    تو سفرکردی ز نطفه تا بعقل
    نه بگامی بود نه منزل نه نقل

    سیر جان بی چون بود در دور و دیر
    جسم ما از جان بیاموزید سیر

    سیر جسمانه رها کرد او کنون
    می‌رود بی‌چون نهان در شکل چون

    گفت روزی می‌شدم مشتاق‌وار
    تا ببینم در بشر انوار یار

    تا ببینم قلزمی در قطره‌ای
    آفتابی درج اندر ذره‌ای

    چون رسیدم سوی یک ساحل بگام
    بود بیگه گشته روز و وقت شام
    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  20. 5 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


صفحه 38 از 44 نخستنخست ... 2829303132333435363738394041424344 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. "عنکبوت سياه" خودروي خاص و عجيب "شيخ عرب"
    توسط saamaaneh در انجمن اخبار تصویری
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 9th March 2013, 04:34 PM
  2. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 3rd February 2013, 01:29 PM
  3. دوبلور پيشكسوت سيما از پروژه "كلاه پهلوي" مي‌گويد
    توسط داداشی در انجمن اخبار هنری
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 21st August 2012, 12:11 AM
  4. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 18th July 2010, 03:04 PM
  5. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 4th May 2010, 06:20 PM

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •