جرمی ندارم بیش از این کز دل هوا دارم تو را
چندان بنالم نالهها چندان برآرم رنگها
چون خون نخسپد خسروا چشمم کجا خسپد مها
چون نالد این مسکین که تا رحم آید آن دلدار را
من دی نگفتم مر تو را کای بینظیر خوش لقا
هر لحظه وحی آسمان آید به سر جانها
آن خواجه را در کوی ما در گل فرورفتست پا
ای شاه جسم و جان ما خندان کن دندان ما
ای از ورای پردهها تاب تو تابستان ما
ای فصل باباران ما برریز بر یاران ما
بادا مبارک در جهان سور و عروسیهای ما
دیدم سحر آن شاه را بر شاهراه هل اتی
می ده گزافه ساقیا تا کم شود خوف و رجا
ای عاشقان ای عاشقان آمد گه وصل و لقا
ای یار ما دلدار ما ای عالم اسرار ما
خواجه بیا خواجه بیا خواجه دگربار بیا
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا
رستم از این نفس و هوا زنده بلا مرده بلا
آه که آن صدر سرا میندهد بار مرا
طوق جنون سلسله شد باز مکن سلسله را
علاقه مندی ها (Bookmarks)