ضحاک
ضَحاک اوستایی :اَژی دهاکه ارمنی : اَدَهَک از پادشاهان
ایرانیان است. درشاهنامه پسر مرداس و فرمانروای دشت
نیزه وران است. او پس از کشتن پدرش بر تخت می نشیند.
ایرانیان که از ستم های جمشید پادشاه ایران زمین به ستوه
آمده بودند به سراغ وی رفته و او را به شاهی می پذیرند.
با بوسهٔ ابلیس، بر دوش ضحاک دو مار میروید. ابلیس به
دست یاری او آمده و میگوید که باید در هر روز مغز سر دو
جوان را به مارها خوراند تا گزندی به او نرسد.
و بدینسان روزگار فرمانروایی او هزار سال به درازا میکشد
تا این که آهنگری به نام کاوه به پا میخیزد، چرم پارهٔ آهنگریاش،
درفش کاویانی را بر میافرازد و مردم را به پشتیبانی فریدون و جنگ
با ضحاک میخواند. فریدون ضحاک را در البرز کوه دماوند به بند میکشد.
چو ضحاک شد بر جهان شهریار .........................برو سالیان انجمن شد هزار
سراسر زمانه بدو گشت باز........................................بر آمد برین روزگار دراز
نهان گشت کردار فرزانگان.................................. ....پراگنده شد کام دیوانگان
هنر خوار شد جادویی ارجمند..................................نه ان راستی آشکارا گزند
شده بر بدی دست دیوان دراز............................به نیکی نرفتی سخن جز به راز
دو پاکیزه از خانهی جمشید........................................ برون آوریدند لرزان چو بید
که جمشید را هر دو دختر بدند...................................سر بانوان را چو افسر بدند
ز پوشیدهرویان یکی شهرناز...................................... ...دگر پاکدامن به نام ارنواز
به ایوان ضحاک بردندشان ................................بران اژدهافشن سپردندشان
بپروردشان از ره جادویی...................................... .بیاموختشان کژی و بدخویی
ندانست جز کژی آموختن.................................جز از کشتن و غارت و سوختن
چنان بد که هر شب دو مرد جوان.............................چه کهتر چه از تخمهی پهلوان
خورشگر ببردی به ایوان شاه...................................همی ساختی راه درمان شاه
بکشتی و مغزش بپرداختی.................................. ....مران اژدها را خورش ساختی
دو پاکیزه از گوهر پادشا........................................ .......... دو مرد گرانمایه و پارسا
فریدون هنگامی بر ضحاک ماردوش چیرگی پیدا میکند
به ناگاه سروشی بر وی فرو آمده و او را از کشتن ضحاک
اژدهافش باز میدارد و از فریدون میخواهد که او را در کوه
به بند کشد. در کوه نیز، هنگامی که او قصد جان ضحاک
میکند، سروش، دیگر بار، از وی میخواهد که ضحاک را
به کوه دماوند برده و در آن جا به بند کشد. فرجام آنکه،
ضحاک به دست فریدون کشته نمیشود، بلکه او را در
شکافی بنناپدید، با میخهای گران بر سنگ فرو میبندد.
بیاورد مسمارهای گران ..............................به جایی که مغزش نبود اندران
فرو بست دستش بر آن کوه باز..........................بدان تا بماند به سختی دراز
ببستش بران گونه آویخته.................................... وزو خون دل بر زمین ریخته
ازو نام ضحاک چون خاک شد...................................جهان از بد او همه پاک شد
گسسته شد از خویش و پیوند او................................. بمانده بدان گونه در بند او
پرسشی که برایم مطرح شده است :
آیا ضحاک در تاریخ همان آستیاگ پدر بزرگ کورش است؟
چنانچه پاسخ پرسش فوق مثبت باشد پس فریدون وکاوه
چه کسانی هستند؟
- - - به روز رسانی شده - - -
مار در داستان ضحاک :
مار یک نماد میترایی و مهری و دارای چندین مفهوم نمادین است. یکسری از مفاهیم مار، مفاهیم کهن آریایی هستند و یکسری از مفاهیم نیز بعدا به آن افزوده شده است.
در مفهوم کهن آریایی مار نماد سلامتی، زندگی و طول عمر است. در بعضی از فرهنگها نیز نماد زندگی دایمی است. پس یک سمبل ایزدی به حساب میآید، اما در اسطورههای زرتشتی مار نماد اهریمنی است. به عبارت دیگر در اسطورههای زرتشتی مفهوم مار دگرگون میشود و مار نماد شیطانی پیدا میکند.
علاقه مندی ها (Bookmarks)