واقعيت اين است که ابزار ما براي درک جهان اطرافمان بسيار محدود است، فقط پنج حس!
فرض کنيم هيچ کدام از انسانها قوه بينايي نداشتند، اون وقت فکر مي کنيد چگونه مي شد مفهوم رنگ را به بشر تفهيم کرد؟
خوب! ...... حالا از کجا معلوم يک حس ديگر را همه ما نداريم؟ و در نتيجه از همه مفاهيمي که با آن حس مي شود درک کرد عاجزيم!
مانند يک نفر که درون يک اتاق در بسته به دنيا آمده باشد و هيچ به ذهنش خطور نکند که مي توان از اين اتاق بيرون رفت و بيرون اتاق يک دنياي بينهايت است!
منظورم از مطالب فوق اين بود که بگويم جهان بسيار بزرگتر از آن حيطه اي است که ما به طور معمول روزمره با آن سر و کار داريم.
لذا براي درک هدف زندگي بايد اول در درک دنياي اطراف خود بکوشيم.
شايد با درک بيشتر دنياي اطراف اصلا" صورت اين مسئله که هدف از آفرينش انسان چيست فرق کند!
حتما" مي پرسيد يعني چي صورت مسئله فرق کند!!!؟ توضيح مي دهم:
اين مطلب را بخوانيد:
http://www.njavan.com/forum/showthre...A7%D9%87%D9%8A
منظور از اين مطلب اين است که: به طور معمول انسان فکر مي کند که با سرعت نور هم که حرکت کند باز چندين سال طول مي کشد تا شعاع منظومه شمسي (يا فلان فاصله نجومي) را طي کند.
در صورتي که اگر در مقوله آگاهي انسان تعقل شود و رموز آن و چگونگي ارتباطش با بدن فهميده شود ديگر صورت مسئله فرق مي کند و جابجايي فيزيکي جسم اصلا" موضوعيت پيدا نمي کند!
(يک چيزي تو مايه هاي طي الارض بزرگان)
يا اين مطلب را بخوانيد:
معمولا" اين سوال براي ما پيش مي آيد که مگر خداوند همه چيز را نمي داند؟ پس مي داند که ما عاقبت بهشتي هستيم يا جهنمي! پس تلاش ما در زندگي براي چيست!
(البته اين مطلب در حوزه جبر و اختيار است و مباحث تاريخي بسياري در اين مورد شده)
ولي من وقتي دنبال پاسخ اين موضوع بودم متوجه مطلب جالبي شدم.
يک مطلبي به صورت داستان تو سايت نوشته بودم که شما هم در آن شرکت کرديد که متاسفانه در طوفان پاک شد! نوشته بودم دو تا کامپيوتر که داراي هوش مصنوعي بودند با هم صحبت مي کردند و به هم مي گفتند: ما که حافظه مان 1000 گيگابايت است پس ببين اون که ما را ساخته چند گيگابايت حافظه دارد!!!!!
يعني خالق خود را با صفات مخلوقاتش (که خود کامپيوتر ها بودند) مي سنجيدند!
و بوسيله اين مثال طنز آلود اين نتيجه را گرفته بودم که خالق را نمي توان با صفات مخلوقاتش سنجيد و در نتيجه جمله: "مگر خدا همه چيز را نمي داند؟" از پايه غلط است! چون دانستن و دانايي از مخلوقات خدا است و در جمله فوق مخلوق را براي توصيف خالق به کار برده ايم که غلط است.
و در نهايت اين نتيجه حاصل مي شود که ما چون هر چه درک مي کنيم از مخلوقات خدا است، پس اگر حق مطلب را بخواهيم ادا کنيم اصلا" بايد دهان فرو ببنديم چون هرچه بگوييم بنا بر استدلال فوق نادرست است. لذا هرچه هم مي گوييم از سر ناچاري است، چون وسيله بيان بهتري نداريم (که البته در آنجا يکي از دوستان خطبه اي از حضرت علي که دقيقا" حرفهاي فوق را تاييد مي کرد را ياد آور شد که يادم نمي آيد که بود، با اين مضمون که هر چه که در مخيله تان بتوانيد تصور کنيد آن غير از خداست).
باز هم منظور از اين مطلب دوم اينکه: اينجا هم با بررسي دقيقتر به نوعي صورت مسئله اوليه زير سوال رفته و نگاه به موضوع دچار تغيير اساسي مي شود!
خلاصه اينکه براي بررسي هدف خلقت بايد قبلش به دقت خيلي از چيزها را بررسي کرد و اول جواب آنها را يافت
مثلا" همين که ماهيت آگاهي انسان چگونه است؟ اصلا" آگاهي چيست؟
مگر نه اين است که ما مي خواهيم آگاه شويم که هدف چيست؟
پس وقتي ندانيم آگاهي يعني چه! چگونه بدانيم هدف چيست!
واقعيت اين است که انسان امروز متاسفانه هيچ چيز نمي داند! (علي رغم ادعاي انفجار اطلاعات!!)
مثلا" بگوييد ببينم: تعريف ماده چيست؟ تعريف انرژي چيست؟ جاذبه چيست؟ و و و و
ما هيچ چيز نمي دانيم!
يک مطلب راجع به آگاهي عرض کنم: حتما" براي شما هم اتفاق افتاده که مثلا" در خواب ببينيد که به فرض با مادرتان داريد قدم مي زنيد و صحبت مي کنيد و يک هو از بين راه مادر تبديل به پدر مي شود! بعد که از خواب بيدار مي شويد به خودتان مي گوييد: من با مادرم داشتم قدم مي زدم و صحبت مي کردم، چطور شد که يک هو از وسط راه ديدم که پدرم است که دارد کنارم قدم مي زند! و هيچ هم تعجب نکردم! راستي چطور است که رويدادهاي غير منطقي اينچنيني در خواب هيچ براي آگاهي انسان عجيب نيست و عکس العملي نشان نمي دهد؟
سوال بسيار به جايي کرده ايد که: اگر می دونستیم با الآن که نمی دونیم چه فرقی داشت؟
به راستي اون چه چيزي است در انسان که ما را وا مي دارد که دنبال اين سوال برويم؟ و تا وقتي پاسخ را نگرفته آرام نمي شود؟ آيا نمي شود مانند موقع خواب يک جوري آن را تعطيل کرد؟
اينها همه مطالبي است که بايد به عنوان پيش نياز به آن پرداخت.
در خاتمه اين را هم بگويم که به عقيده شخصي من خيلي چيزها هم هست که شهودي است، يعني اينکه مثلا" شما نمي توانيد به من بگوييد چرا از فلان غذا خوشت مي آيد، دليلش را به من بگو؟!!!!
اين يک امر شهودي براي من است، در دين هم به نظر من يک چيزهايي را نمي توانند به ما بگويند، فقط راهش را به ما نشان مي دهند و ما بايد قواعد را رعايت کنيم و در آن صورت به يک مرحله شهود مي رسيم و سوالاتمان حل مي شود، در آنجا نه بهشت است نه جهنم، نه آتش است و نه جوي شير و عسل .... فنا در ذات الهي است مانند لحظه رسيدن عاشق به معشوق، مانند رسيدن قطره به دريا، چيزي است خارج از تصور ما .... ولي وقتي ما نخواهيم اين دستور العمل را رعايت کنيم و به شهود نرسيم خوب اين خودش عين جهنم است! وقتي ما پنج حس بيشتر نداريم بيشتر از اين نمي توانند براي ما توضيح دهند، به قول مولوي: آفتاب آمد دليل آفتاب - گر دليلت بايد از وي رو متاب
يک موقع به من مي گويند اين را بخور خودت مي فهمي چرا خوش مزه است و من بگويم اول دليلش را بگوييد بعد اگر منطقي بود بخورم! خوب ... در اين صورت من به هيچ جا نخواهم رسيد.
به هر حال نفس آدمي ناخودآگاه خودش به هدف دار بودن هستي گواهي مي دهد، مولوي يک شعر زيبايي دارد که در پاسخ کسي که دنبال فايده هستي است وي را به نفس خودش ارجاع مي دهد:
گر تو گويي فايده هستي چه بود - در سؤالت فايده هست اي عنود؟
گر ندارد اين سؤالت فايده - چه شنويم اين را عبث بي عايده؟
ور سؤالت را بسي فايده هاست - پس جهان بي فايده آخر چراست؟
ور جهان از يک جهت بي فايده ست - از جهت هاي دگر پر عايده ست
فايده تو گر مرا فايده نيست - مر ترا چون فايده ست از وي مايست
در اين ابيات کسي مي پرسد: فايده هستي چيست؟ و دومي در جواب به او مي گويد: آيا اين سوالت فايده دارد؟ اگر فايده ندارد براي چه آن را گفتي؟
اگر اين سوالت که جزوي از جهان است فايده دارد پس چطور ممکن است کل جهان فايده نداشته باشد؟
بعد شخص اول با سماجت مدعي مي شود که ممکن است اين سوال من فايده داشته باشد ولي کل هستي فايده نداشته باشد! چه منافاتي دارد؟
بعد شخص دوم هم با زيرکي پاسخ مي دهد: پاسخ دادن به اين سوالت براي من فايده اي ندارد! پس خودت برو جوابش را پيدا کن!
در اصل به نوعي آن فرد را به نفس خودش ارجاع مي دهد!
ببخشيد نوشته ام همچين انسجام خوبي ندارد، با عجله نوشتم ....... در ضمن در روايات مطالب خوبي در اين مورد هست ولي يک مقدار سنگين است، نخواستم از اونها استفاده کنم خواستم مطلب يک کم همه فهم تر باشد.
علاقه مندی ها (Bookmarks)