واقعا نمي دونم...
فقط مي تونم بگم متاسفم...
ياد يه شعري افتادم كه چند روز پيش يه جايي خوندم:
یاد دارم در غروبی سرد سرد
میگذشت از کوچه ما دوره گرد
داد میزد کهنه قالی میخرم ،
دسته دوم جنس سفالی میخرم
گر نداری کوزه خالی میخرم
اشک در چشمان بابا حلقه بست ،
عاقبت آهی کشید ، بغضش شکست
اول ماه است و نان در سفره ،
ای خدا شکرت ولی این زندگیست
بوی نان تازه هوشش برده بود ،
اتفاقآ مادرم هم روزه بود
خواهرم بی روسری بیرون دوید گفت :
آقا سفره خالی هم می خرید؟!
...
میخواین یه صندوق حمایتی باز کنیم و خودمون از یه جایی شروع کنیم برای سروسامون دادن به بعضی از مستمندان
یارب
احساس می کنم یافتم اندیشه ی باران زده را
چشمانم چرا هر شب بارانی است.
خدا می خواهد مدام چشمان مرا از غبارها بشوید تا حقایق را ببینم.
ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــ
دیشب توی شبکه ی استانی ، روستایی رو نشون می داد که هنوز به نعمت برق بهره مند نشده بود . فانوس بود که تاریکی شبشون رو روشن می کرد . هنوز از بیماری عزیزشون امید بهبودی نداشتند چون بهداشت نمی دونستن چیه . جاده ی خوب نداشتن تا رفتن را ببینند .
. . .
و من گفتم دروغ است . این دروغ . فیلم خیمه شب بازیهای دنیای مجازی است .
می شود در سال 89 ایران چنین باشد ؟
1389 = 2010
.
.
.
یاعلی
یا رب با تو سخن می گویم:گر به تو افتدم نظر؛ چهره به چهره، رو به روشرح دهم غم فراق؛ نکته به نکته، مو به مو
****
(پروردگارا! مرا و والدین مرا و مومنان را روزی که حساب برپا شود، ببخشا) 41سوره ی ابراهیم
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)